Sunday, May 23, 2010

يك شعر

جنين هايم از اتومبيل پياده شدند
نگاه مي راندم به شب
طلسم چشم ها پاهايت را سست مي كرد
يخ بندان نفس هايم
چرخ ها به دست هايم كشيد
شب گونه هام
لب ها بر سيگار روشن كرد
پله ها را بر گشتيم
و خانه
در هياهوي جنين هاي ام
. بر سكوت رقصيد

Saturday, May 1, 2010

شعر

دست هايم را آسفالت مي كشم
تا به خانه برگردم
چكاوك هاي خسته
راه لانه شان را گم نشوند
هزار بال شكسته در گلويم مي خواند

انگشت هاي ام
به خانه گام بر مي دارد
آسفالت تَرَك
چشم در چشم
هزاران چكاوك خسته از پلك هاي ام مي پرد

پشت به پنجره
زني نشسته
سكوت مي بافد
هزار بال شكسته
كنج حدقه هاي ام
. .....لانه كرده
ارديبهشت 1389 _ بندر ماه شهر