Monday, December 20, 2010


از دست لباس ها بهانه نگیر
استخوانها
تیر که می کشند در گوش هایم
دهانت را
قفل می کنم
حرف هایت را
دفن ،
صدایت را
که درمغز استخوانم / خانه کرده
تن هایی را
که پوشیده ام
مفصل ها را
به دندان بگیر !

قلبم را می تراشم
صدایت را که کشیده ام
از سیم های برق ، تلفن . . .
از سفیدی کاغذ می ترسم
از خاموشی نفس هایت در گوشی
مرزها را
که پاره کردی
لباس ها را
دفن کن !
تنم را وطنم .

Monday, November 22, 2010

ذرات گرد و غبار
وفادار
اتاق را به آغوش کشیده
و خاک
بی هیچ فاصله ای کاذب
میز را لمس می کند
مثل سلول های خاکستری جمجمه
با گوشت و خون و پوست
در مویرگ های مشبک
تولید مثل می کنند
مَثَل قصه ای ست
که روایتش
به سه نقطه
ختم می شود
. . .
در باز شد
دست های تخت
به پاهایم
نپیچید
اتاق را مرور می کنم
با آرام بخشی
که دست و پاهایم
را جا به جا می کند
بر پیاده روی پتو
کتاب ها به راه افتاده اند
و سقف
تظاهراتش را
سایه به سایه
در دندانهایش می تراشد
روزنامه های باطله
تئوری هایشان را بلند بلند می خوانند
و سطح میز
تا پای صندلی
ارتفاع پاییز امسال را هم ورق می زند
کف اتاق
به دست هایم
خیره مانده
پیانویی
که با پاندول ساعت
با پروانه های بی سر
حرف می زند
اتاق را خواب می بینم
از ترس زنگ گوشی
دستگیره ی در
درِ خواب ام را باز می کند
باز پاییزهای پیشرو
تابستان را
در شرجی تخت
دست هایش می تکاند
خداحافظی را به انتهای همین سطر
سیگاری نکشیده ام
قلمی نتراشیده ام
می ترسم باز از زنگ گوشی
می ترسم از دستگیره و باز کردن در
و پروانه ها
از دریچه های پنجره
با سقف ،
در کف اتاق
تبخیر می شوند .

Saturday, November 6, 2010

سطری برای نازنین پریا شده بود

خوبم !

شهیدش من شدم لیلی !

حلقه های سیگار سپهر

عنکبوت چشم های ولدی دور تنم می تند

در همان کافه ی مه آلوده در تهران

خاطرت هست ولدی؟!

باز....باز برای نازنین تو

خطوط ارتباطی را هنوزاهنوز شهیدم !

شب گچ سبابه واشاره ات با نگاهمان رنگ می زدی

در صبح سپید تخته پارسی

فرنگیس گیس هایش را راه راه

به طناب تاب بازی هایم آویخته

قایم باشک دامنم می شود هنوز

پرچیت وچین ولاله عباسی

لِی لِی ....می کنی سارا بر طنابا هنوزاهنوز

نوربانور می گفت )

!) مرغ یه پا داره

گرگ ومیش تخته هایی

بر گچ پاهایم لیلی

لِی لِی می کردی خوبم !

هی نیم صورتم

توی آسفالت

برشت بود

تا صحنه را تاب بیاورم

در شب کافه ای در ونک

شهید نظام تو شوم

سرباز وطنم بودم ! / شَطُّ العرب گونه ات لیلی

لِی لِی لِی ...لیلی !

تا پرچم تارا بر سپهرا برافراشتی خوبم !

معاف شدی از لِی لِی کنانم سارا !

خواجه نمی دانست

فرنگیس نوربانور من بود ولدی !

چراغ ساحل کارون پاشیده از اروند بر پنجره های فارسی

ببین هنوز دردهایم را کباب می کنم

بر ذغال این سطر

صبحی تحقیق پارسی به ریل های قطار می کشی

ماه بر شب گیس های بافته نوربانور لیلی !

لیلی ! لیلی !...

لِی لِی کن با گچ سیاهت بر تخته پاره های سنگ

آهوی گونه ات رمیده

آی لِی لِی لیلی !

دامنت را به باد دادم سارا نشانی ات را فرنگیس راه راه کند

راهی ت از لای پاهایم خون می چکد بر طنابا لیلی !

هزار راهت هزار پای شعر در تنم سر درآوردند خواجه !

جمهور تویی !

سنگی لیلی های سرباز دامنم

شلیک گونه های ولدی

بر تخته پاره های صبح پارسی

آهو می شوی برقصم لیلی !

سه پرنده تا مرگ مانده بود

کافه را تارعنکبوت از پر پوشانده ولدی !

وشبانه هنوزاهنوز پریای نازنینت شهید می شود ! بر تاب...

با لِی لِی دامن نوه ی نوربانور

نه گیس فر بی بی را برعکس ببافی !

لِی لِی لِی....لیلی !

Friday, October 1, 2010

1_ جذام _ خانه

دیوار خانه جذام که می گیرد
مسری است
به زخم هاش حفره های بینی اش دست که می برم
مسری است قه قهای شبانه را کوک کردن
اژدهایی صورت جذامِ خانه را می بلعد
ناخنی از شصت چشم چندمش پریده
میخ کوب کنم قه قه قهقهه ام بر دیوار
دریا را بکشم تو
از دیوار خانه
حفره های بینی اش
شب
با تیک تاک مرده ساعت
جسدش را کوک کنیم
زندگی مسری است
که در جنون جسدش غلت می زنیم
قهقهه های شبانه را به در خانه صلیب کشیدن
یعنی تمام جذام خانه
به جنونت سرایت کرده
و این احتمال
صورت خورده ی خانه را
به دیوار می کشد
شبیه مردن قهقهه ام
در شریان های تپنده سقف
در فرو می کشیدمِ پنجره زیر تخت
زیر سیگاری در تورم جذام _ خانه باد کرده
کتاب خانه را برداشته
در جنازه قهقهه
ازقرن های دریا
جذام می گیرد
کلمه
کلمه
در انعقاد زمین
به جذام روحی ام
در خراش های دیوار
ناخن طلسم می کشد
جذام اساطیر
در خانه
ریشه هایم مسری است مرگ
به دیوار میخ کوب ببینم
قهقهه با جذام می گیرد

2_ تاریک _ خانه

کلمه
سیگاری ست
از لبانم برداشته ام
در چشم چندم این سطر
خاموش می کنم
چیزی
در شریان های تاریخ می جوشد
از رگ انگشتانم
رگ گردنم
همسایگی دیوار
بر کلاویای خون
چند گنجشک
از سلول های جمجمه ام
کلمه می چینند

اشیا را به رویت ریخته ام
و با کلمه
که ازجمجمه ام می ریزد
چراغ را به سایه ات می پاشم
تا در تاریک خانه
تاریک بسوزی .

3_ . . .

مرگ را سر می کشم
تشت خون را زیر نفس هایم
ده انگشت
بریده کم آورده ای
با بند بند بندهاش قلم به دست
دنیا زخمی تر از دوست داشتن های تو بود
موریانه ها
در درزهای چوبی روح ام
رژه می روند
پادگانی ست اندامم
تنهایی ام را بین هر انگشت
شناسنامه می گیرم
رگ به رگ شده حرف های ام
در گلوی متورم کاغذ
حرف برای آوردن تو
کم می آورم حرف برای مردنم
میان این همه انگشت
شناسایی ات می کنم
مفقود الاثر مرگ های برهنه ام !
ازاین دست بردار
زخمی که تاوان ریختن صورت ندارد
که شکل گرفته بوده در اندامم خاک
معلول مجهول الهویه جذام _ خانه ای
که تاریک می سوزد .

Saturday, September 4, 2010

نازی آباد جنگ آورده ام پدر مسیح ات پسر خوبی بود صلیبش را مریم کشید مادرم

مادر منم !

دیوانه ای شبانه با دیوار معاشقه می کند سایه ای پشت به دیوار رو به دیوار زیر دیوار گنج می آوردم برایت

صلح تنم را کبوتر از پشت بام چیده بود

پدر این منم سایه نازی آباد کامیون ها محاصره اش شده اند

شب را با پاکتی سیگار به آتش می کشم

تا خاکستر صبح اذان می پاشد به کعبه ات بچسبی ! بچسب ! کعبه پسرت تن هایی بلورین پشت دیوار صدایش می زنند

پیشانی ات را بوسیدم مادر بهشت را زیر پایم بکارند

خَش خاشِ باتوم وُ گلوله زیر پاهایم جوشید

سارا زنی ست بیمارستان روانی اهواز به تعشیَتَم می برندَش مریم ام

از قربانی خیابان های بی سقف هنوز می ترسم پدر

میدان ونک محاصره ام کرده با باتوم

دست هایم گلوله می شکافت وُ معاشقه انگشتانم سایه مردی ست چار راه جمهوری را روانی می شوم

خیابان هم تیمارستان خوبی ست پسرم

پنج سالگی ام را هنوز می ترسم پدرم

شعرهایی به لهجه من نیستند من نیستند

دست هایی دامنم را پایین می کشد زیر کارون زاینده رود بخشکد

به خودم پناه می برم پدرم

مردهایی با تفنگ هاشان خوابیده ام

هنوز توی شقیقه ام شلیک می کنند !

مادرم پیر می شود

من زخم می زنم به تنم هنوزم پدرم !

تو هم گلوله خوبی بودی از شقیقه ام گذشتی پدرم

بدرقه ام می کردی با پاهای بلندت تیمارستان اهوازَم من یاد گرفتم به زبان خودم حرف بزنم

به تنم خودم معاشقه کنم

به لهجه خودم عاشق شوم

ازان خیابان پناهم بود

پسر خوبی برایت بودم پدرم

صخره های کردستان را به صحنه می آوردم

تا مَشَدی علی زیر خاک تند تند نفس بکشد

در چار راه جمهوری تکه تکه شدم در اندام یک مرد دو مرد سه مرد......مردم

پنج سالگی را مچاله شدم لای انگشت هایی برتنم معاشقه می کردند هنوزم

جلو عقب عقب جلو جلو عقب........خط مقدم پناه بود وُ سایه ات رو شانه ات مدالش می کردند پدرم

شهید خط آخرش شدم پسرم

به نام پدر

به نام روح القدس

با خیابانی هنوز معاشقه ام می کند

سفره ام را ازخیابان پهن کرده ام

به خودم پناه می برم مادرم

فرو.....تو تیزی ته سیگارهایی با پوست تنم معاشقه می کنند هنوزم

کمربند های تو هم آدم بودند پدرم

به طواف کعبه ات برو

من طواف معشوقه های خیابانی ام !

دست از شانه ام بگیر

می افتی

دالان شعر تاریک است

خیابان هم تنم را به شطُّ العرب می کشد

و آبادان تا نازی آباد راهی نیست خودم هم که پدرم بودی !

آذر 1388 _ بندر ماه شهر

Saturday, August 7, 2010

دارم بازی می کنم
دارم با خودم بازی می کنم
دارم نقش خودم را بازی می کنم
روی تخت
با خودم همخوابه که می شوم
سطری از زندگی ام کشیده ام
یعنی تمام شخص های اول شخص های مفرد را
خودکارم
چراغ ام
کتابم
دارند در تاریکی مطلق اتاقم
تاریک می شوند
چشم هایت را به دیوارهایم بدوز !
من با کسی سر جنگ ندارم
و هر چه ترکش بوده سر سفره خانواده خورده ام
تا با خودکارم حرف می زنم
با چکه چکه های گلویم حرف میزنم
تاریکی مطلق اتاقم سرخ می شود بر این سطر
که از زندگی ام کشیده ام
جز خوابیدن در گور خودم بلد نبوده ام
تا یادم هست
من با هیچ کس سر جنگ نداشتم
حتی تو
که همین صفحه را باخته ای
و من دستانت را کنار می زنم
بنویسم....
اما انگشت هایت بزرگتر از چراغ و کتاب و خودکار منند !
یا دستت را کنار بکش
یا در انگشت هایم حلقه کن
یا اصلا بیا با هم بمیریم
دارم با نعش خودم بازی می کنم
روی تخت صندلی دیوار تخته سیاه
انتظار خودکارم را می کشی
و جوهر خشکیده اش
مثل ترک های گلویم
گرسنه است مثل ترکش هایی که بر سفره ی خانواده
زنگ خواهند زد !

دارم نقش خودم را بازی می کنم !

Tuesday, July 13, 2010

جنگ زده

جنگ زده


من
از صدای یک روانی
پخش می شوم....
روی مغز خیابان های جنگ زده
رد پای ضبط پخش شده
در تار
تار...
گلویم
موج میزند
موج اولم
نبود طعم شور لب هات
روی گلوی شیمیایی ام
گلدسته ی چشم هات بود
آوازی نمی خواندند
بر مزار این ناخن رنگ پریده
هی توی لاک خودت رفتی
این گلو
خروس خوان حجله ی مادری شهید نشد !
قلب های مین زده
در کوچه پس کوچه های شهر ماه زده
موج میزند
تا خط اول هق هق ریخته مان
با سپیدی موهامان
پاک سازی شوند !

به شهادت ترکش های این نگاه
شهید می شوی
از سرزمین قلبم
خون می چکد
.
.
.
به فتح چشم هات می رسد
اسارت بغض تپیده مان
روی موج آخرم
هجاهای گلوم
پخش می شوی.....


تیر 1386_ بندرماه شهر

Thursday, June 17, 2010

عاشقانه

عاشقانه

مردي كه دوستش مي دارم
! انقلابي ست در تهران سرزمين ام
اوين كه پايش مي كردند
كفش هايش جفت مي شد و
پلك ام مي پريد
( ....به خدا اگر که دروغ)
اوين را كه از پايش درآوردند
مرگ
از پاهايش گشادتر شده بود
حالا
سينه خيز مي رود در دریا

خلیج موج هايش را
به سينه ام مي كوبد
نگاهم شرجي مي شود

تير كه بیاید
توت فرنگي
در دهانم می گذارد
سرخي ها را لب به لب مي بلعيم
دوستت دارم
و مرگ را
به پياده رو مي رويم

. سیگار بر لبانم مي كارد
خرداد1389
بندر ماه شهر

Sunday, May 23, 2010

يك شعر

جنين هايم از اتومبيل پياده شدند
نگاه مي راندم به شب
طلسم چشم ها پاهايت را سست مي كرد
يخ بندان نفس هايم
چرخ ها به دست هايم كشيد
شب گونه هام
لب ها بر سيگار روشن كرد
پله ها را بر گشتيم
و خانه
در هياهوي جنين هاي ام
. بر سكوت رقصيد

Saturday, May 1, 2010

شعر

دست هايم را آسفالت مي كشم
تا به خانه برگردم
چكاوك هاي خسته
راه لانه شان را گم نشوند
هزار بال شكسته در گلويم مي خواند

انگشت هاي ام
به خانه گام بر مي دارد
آسفالت تَرَك
چشم در چشم
هزاران چكاوك خسته از پلك هاي ام مي پرد

پشت به پنجره
زني نشسته
سكوت مي بافد
هزار بال شكسته
كنج حدقه هاي ام
. .....لانه كرده
ارديبهشت 1389 _ بندر ماه شهر

Saturday, April 24, 2010

يك شعر

لب هايت
پيراهن ديگري شكافته انگشت هاي ام
تا چشم هايت
درياچه نمك گير پاهايم
كتاب خاك خورده
پنجره زير تنم تجزيه
پاهايت
گذاشتم زمان را له شده بر شانه هاي ام
قاب بگيرم
چشم هايم
لبهايم
دست هايم
پاهايم
در رطوبت خانه
. .....نشِست

Sunday, April 11, 2010

شعر

پيشاني ات بر صفحه ساييده مي شود
تنم پيراهن زمان را باز مي كند
زن هايي زير تنم موهايشان را به باد مي دهند
زمان از تنم گريخته
و هيچكس در حوالي نفس هايم خانه نكرد
مرد
پيشاني ام را خوابيده
سيگارش را آتش مي زند
من
در خطوط پيشاني ام راه مي رود

Monday, March 15, 2010

بندر رواني

! و اين زن منم
چمداني پر از زنانگي اش را به دوش ديوارهاي تيمارستان مي كشيدم
از حدقه هاي سياه پليس رواني اعتراف ها ي ام را بيرون
يك مشت بر تخت گره مي زدم به تخمك هاي پدر
با يك مشت قاضي محترم در انگشتانم مچاله
ويك دهان پنجره به پليس رواني شليك
از طبقه هفتم
زمين هاي باير تيمارستان هم رواني ست
چاه فاضلابي اشك هاي رواني ام را مي بلعد
گور رواني اي مي بينم اش در خاك همين زمين ها زنده به گور
نفس هاي اهواز از آن شب ها هنوز گرگ و ميش است
پاهاي فرودگاه بر مدار پاهاي رواني ام مي چرخد
! من هم زن بودم و حق پريدن داشتم
! بليط ها را باطل كردند پليس هاي رواني به تيمارستان پناهنده ام
خداوند در رنگ آميزي قرص هاي مكرر در آمد و شد بود تا رگ هاي ام را تيغ حمام زنانه كنم
جهان كوچكي ست خانم پزشك به گوشه ي مقنعه اش زبان رواني ام بر مي خورد
و قرص هاي رواني را زياد
زمان لبه ي هر ثانيه رگ هايش را تيغ مي زند
من از سردابه خون صبح
تنهايي شب هاي اتاقم را دريا مي شوم
تيمارستان جزيره مسكوني ديگري ست زير آب دو زيست مي شود
نفس هاي مانده ام خيابان را ماهي به ماهي از آب مي گيرند
! ماهيان مرده گيره ي گيسوانم
اقيانوس شب هاي اتاق رواني ام
! دو زيست مي شوم
اسفند 1388 _ بندر ماه شهر

Thursday, February 25, 2010

يك شعر

خلسه اي از تنم بيرون زده
به متن تاريخ بر مي گردم
هاي هاي ام با مشت هاي گره بسته به تخت نشان ام مي دهند
فوران آتش از ساق ران هاي ام
حفره اي ست مرا فرو مي بلعد
اتاق تنهاتر از آن است شب هاي ام را با سايه هايش هم خوابگي كنم
رو به آينه گل بوته هاي اشك
از ساليان عتيق مي كارم
پشت به در بستگي هاي تنم
از لزج پوستم كش مي روم
واقعيت محض از عبور يك صوت در شانه هاي ام لرزان است
از سايه ي گيسوي ام بافته مي شوم
توري ست از سر خواب هاي ام مي پرد
تنم را در تبسم اين درد جا گذاشته ام
پيشاني ام را بر خطوط مدور تنت هر صبح و شام
كشش طاقچه زير آوار رفت
كشش تار تار موهاي ام به سپيدي ساليان به هم بافته ي تاريخ
از جغرافياي تنم مي گذرد
از درزها ي پنجره پس مي گيرم
حرف هاي ام را
در آسمان شكفته ي چشم هاي ات مي كارم
اين پيانو كليد هايش از صوت تنت بلندتر است
تا من به انگشت هاي ات قيام كنم
پاهاي ات را لابه لاي كليد ها در خيابان با كشش ران هاي ات مي پيچم
خلسه هاي ام را كليد به كليد پشت درهاي اين اتاق بسته بودم
من از شيره ي تاريخ مي چكم
!ران هاي ام از قيام علف بر دهان بزي ات
و اين سونات تا آن سونات
! نخ به نخ از تار موهاي ام تا آتش اين سيگار بر لبانم
گدازان تر است
! معشوق خاكي ام
پلاك زمين را مين به مين از چشم هاي من بگير
من در زمستان باغچه ي خانه ام
از سوز پرهاي يك پروانه بر دست هاي ام
. مي ميرم
اسفند 1388

Sunday, February 14, 2010

يك شعر

پرتقالي را پوست مي كنم
مي پوسم زمان را كه پوست تنم را پوست كنده

پرتقالي را شرحه شرحه مي كنم
زمان پوستم را شرحه مي كند
پوستم زمان را پس پنجره
آسمان را ميان دست هاي شرحه ام نشانده

زمان پوست مي كند لاي انگشتانم
پوست مي اندازد پنجره
شب را بر پوسته زمينْ چشم هاي ات

رنج مي كشد زمان زير پوستم
تا طعم پرتقال را بجوي
زمين شرحه پاهايم شده

زمان پوست زمين را مي كند
پوستم زمان را
انگشت هايم زير پوسته چشم هاي ات
تكه هاي درد پوست مي كند
مي افتد
پوستم
رو پوسته هر سطر
بهمن 1388

Friday, January 29, 2010

يك شعر

چرا هی دست هاي تو لاي موهاي ام گير مي كند پاهاي ام لاي خياباني از اندامم مي گذشت
تا تنم را گرد ميدان سير از فنجان قهوه تا كنم
نخي از موهاي ام بكشي روي اين سطر
آتش اش بزنم با سياه تخم چشم كافه هاي شهر
تو درز شعرهاي ام
دست مي كشد به تن ام
استخوان هاي ام ميخ شود روي جاده پاهاي اتومبيل جيغ ام را بكشد تا تن نيمكت
كاسه جفتم خالي از دانه هاي انار مي پاشد ريه ام سوخته نخل موهاي ام
نفس ام را كه آكاردئون بر خط كشي هاي خيابان دفن مي كند
سهراب نيش درازش را بعد از مرگ موهاي ام به رستم دستان ات سپرد
انتزاعي ترين اتفاق شعر
لب هاي ات چسبانيده بر صفحه تن نيمكت را
وسطر سطر از موهاي ام شب را مي بافي لا به لاي لحاف ام
باز مويرگ هاي ام سيخ مي شوند اتوباني از دره ابروان تو رد شده
شايد كه نه حتمن باران باريده روي شعر
كه خون دست هاي ات را پاك كرده از خاکستر موهاي ام
سياهي موهاي ام را از شعر
و خط كشي هاي خيابان كشيده از مرز جنون ام رو خط لب هاي نارنجي ات
تا شعر از اندامم رد شود
خيابان از صورت خوني ام
و نيمكت
. نيمِ كُت ات را گير كرده لا به لاي تن ام
بهمن 1388

Wednesday, January 20, 2010

جنگ زده

جنگ زده

توی خودم فرو می روم
پاهایت را به این تخت می کشد
....لنگان لنگان
مین های منفجر
کلاه های سوراخ سوراخ
دست وُ پاهای جدا وُ تکه تکه روزها وُ شب هایی صداهات
از مرز تنم عبور می شود
انقلاب قلبم
فرو نمی نشیند
به کلمه پناه می برم
به لنگان لنگان پاهای تو بر مین ها
درمیدان های قلبم
شب های منفجر
ستاره های خاموش
پنجره های بسته
عملیات فتح مهیاست
انهدامی دیگر
در جبهه بوسه هایت
دستمال سفید پیشانی ام
تکان می دهم فراز روزها وُ شب های سونات هایی ات
تو مرا به خود می خوانی
....به فرو رفتن

هر مین / انهدام ثانیه ایست
که سنگر آغوشت
بر تکه تکه پاها وُ دست هایم
! پناه

شهید
اسطوره اش
با لنگان لنگان پاهای تو
از پایه های این تخت
به هر تخت
! شهادت می دهد شهید

من بر سرزمین تختم
اسیر می شوم
دستمال سفید موهایم
بر خطوط مقدم پیشانی ام
از شلیک بوسه هایت
صلح تن هامان را
سنگر آغوشت
به انهدام مین ها می سپارد

بر هر تخت
گلوله لب هایت
!...شلیک

و من همچنان در ابتدایی یک جنگ می مانم
با مین هر سطر
. توی خودم فرو می روم

فروردین 1388