Monday, March 15, 2010

بندر رواني

! و اين زن منم
چمداني پر از زنانگي اش را به دوش ديوارهاي تيمارستان مي كشيدم
از حدقه هاي سياه پليس رواني اعتراف ها ي ام را بيرون
يك مشت بر تخت گره مي زدم به تخمك هاي پدر
با يك مشت قاضي محترم در انگشتانم مچاله
ويك دهان پنجره به پليس رواني شليك
از طبقه هفتم
زمين هاي باير تيمارستان هم رواني ست
چاه فاضلابي اشك هاي رواني ام را مي بلعد
گور رواني اي مي بينم اش در خاك همين زمين ها زنده به گور
نفس هاي اهواز از آن شب ها هنوز گرگ و ميش است
پاهاي فرودگاه بر مدار پاهاي رواني ام مي چرخد
! من هم زن بودم و حق پريدن داشتم
! بليط ها را باطل كردند پليس هاي رواني به تيمارستان پناهنده ام
خداوند در رنگ آميزي قرص هاي مكرر در آمد و شد بود تا رگ هاي ام را تيغ حمام زنانه كنم
جهان كوچكي ست خانم پزشك به گوشه ي مقنعه اش زبان رواني ام بر مي خورد
و قرص هاي رواني را زياد
زمان لبه ي هر ثانيه رگ هايش را تيغ مي زند
من از سردابه خون صبح
تنهايي شب هاي اتاقم را دريا مي شوم
تيمارستان جزيره مسكوني ديگري ست زير آب دو زيست مي شود
نفس هاي مانده ام خيابان را ماهي به ماهي از آب مي گيرند
! ماهيان مرده گيره ي گيسوانم
اقيانوس شب هاي اتاق رواني ام
! دو زيست مي شوم
اسفند 1388 _ بندر ماه شهر