Saturday, August 7, 2010

دارم بازی می کنم
دارم با خودم بازی می کنم
دارم نقش خودم را بازی می کنم
روی تخت
با خودم همخوابه که می شوم
سطری از زندگی ام کشیده ام
یعنی تمام شخص های اول شخص های مفرد را
خودکارم
چراغ ام
کتابم
دارند در تاریکی مطلق اتاقم
تاریک می شوند
چشم هایت را به دیوارهایم بدوز !
من با کسی سر جنگ ندارم
و هر چه ترکش بوده سر سفره خانواده خورده ام
تا با خودکارم حرف می زنم
با چکه چکه های گلویم حرف میزنم
تاریکی مطلق اتاقم سرخ می شود بر این سطر
که از زندگی ام کشیده ام
جز خوابیدن در گور خودم بلد نبوده ام
تا یادم هست
من با هیچ کس سر جنگ نداشتم
حتی تو
که همین صفحه را باخته ای
و من دستانت را کنار می زنم
بنویسم....
اما انگشت هایت بزرگتر از چراغ و کتاب و خودکار منند !
یا دستت را کنار بکش
یا در انگشت هایم حلقه کن
یا اصلا بیا با هم بمیریم
دارم با نعش خودم بازی می کنم
روی تخت صندلی دیوار تخته سیاه
انتظار خودکارم را می کشی
و جوهر خشکیده اش
مثل ترک های گلویم
گرسنه است مثل ترکش هایی که بر سفره ی خانواده
زنگ خواهند زد !

دارم نقش خودم را بازی می کنم !