Friday, January 29, 2010

يك شعر

چرا هی دست هاي تو لاي موهاي ام گير مي كند پاهاي ام لاي خياباني از اندامم مي گذشت
تا تنم را گرد ميدان سير از فنجان قهوه تا كنم
نخي از موهاي ام بكشي روي اين سطر
آتش اش بزنم با سياه تخم چشم كافه هاي شهر
تو درز شعرهاي ام
دست مي كشد به تن ام
استخوان هاي ام ميخ شود روي جاده پاهاي اتومبيل جيغ ام را بكشد تا تن نيمكت
كاسه جفتم خالي از دانه هاي انار مي پاشد ريه ام سوخته نخل موهاي ام
نفس ام را كه آكاردئون بر خط كشي هاي خيابان دفن مي كند
سهراب نيش درازش را بعد از مرگ موهاي ام به رستم دستان ات سپرد
انتزاعي ترين اتفاق شعر
لب هاي ات چسبانيده بر صفحه تن نيمكت را
وسطر سطر از موهاي ام شب را مي بافي لا به لاي لحاف ام
باز مويرگ هاي ام سيخ مي شوند اتوباني از دره ابروان تو رد شده
شايد كه نه حتمن باران باريده روي شعر
كه خون دست هاي ات را پاك كرده از خاکستر موهاي ام
سياهي موهاي ام را از شعر
و خط كشي هاي خيابان كشيده از مرز جنون ام رو خط لب هاي نارنجي ات
تا شعر از اندامم رد شود
خيابان از صورت خوني ام
و نيمكت
. نيمِ كُت ات را گير كرده لا به لاي تن ام
بهمن 1388

Wednesday, January 20, 2010

جنگ زده

جنگ زده

توی خودم فرو می روم
پاهایت را به این تخت می کشد
....لنگان لنگان
مین های منفجر
کلاه های سوراخ سوراخ
دست وُ پاهای جدا وُ تکه تکه روزها وُ شب هایی صداهات
از مرز تنم عبور می شود
انقلاب قلبم
فرو نمی نشیند
به کلمه پناه می برم
به لنگان لنگان پاهای تو بر مین ها
درمیدان های قلبم
شب های منفجر
ستاره های خاموش
پنجره های بسته
عملیات فتح مهیاست
انهدامی دیگر
در جبهه بوسه هایت
دستمال سفید پیشانی ام
تکان می دهم فراز روزها وُ شب های سونات هایی ات
تو مرا به خود می خوانی
....به فرو رفتن

هر مین / انهدام ثانیه ایست
که سنگر آغوشت
بر تکه تکه پاها وُ دست هایم
! پناه

شهید
اسطوره اش
با لنگان لنگان پاهای تو
از پایه های این تخت
به هر تخت
! شهادت می دهد شهید

من بر سرزمین تختم
اسیر می شوم
دستمال سفید موهایم
بر خطوط مقدم پیشانی ام
از شلیک بوسه هایت
صلح تن هامان را
سنگر آغوشت
به انهدام مین ها می سپارد

بر هر تخت
گلوله لب هایت
!...شلیک

و من همچنان در ابتدایی یک جنگ می مانم
با مین هر سطر
. توی خودم فرو می روم

فروردین 1388