Wednesday, April 20, 2011

از خونی
که خشک شده توی گلویم
بنویسم یا با دستی
که سینه ام را
شخم زده ای
روی هر حرف عشق
تف بپاشم و
نفرت ات را درو کنم و
دسته دسته
با دیوارها و اخم ها و بازوی شکسته ات
دور کمرم سیگاربکشم
با خودم جویده حرف بزنم
همه عشق و نفرت ام را
در گوشی همراه ام
به استیصال بکشی
زنی
که به هرکجایش
که فکر می کنی ، درد است
درد است ، که شکافته
مرزهای دلش را و
سنگسار می شود

قرص ها را
همه تف کرده ام
حالا بپاش ام ، اگر می توانی
از لبی ، که گزیده ام
از رگی که بریده ای
بر سینه ام
تمام روز می خوابم و
شب از حنجره ام
جیغ پاشیده
بخند
بر نبض هایی
که بریده ای ، از زندگی

با هر رگ خوابم
پاشیده می شوی از هم
و باز ، دشت های سینه ام را
چه فراخ ، شخم می زدی
با دست های زندانی ات !

Saturday, March 26, 2011

عاشقت شدم
مثل تمام لحظه هایی
که ذرات تنم را
می شکافتم و
نمی توانستم ، بسرایمت

عاشقت شدم
مثل بوسه ای اجباری
که بر گردن ام
می زدی و
بر کرانه ی پهلوهای ام
موج دوست داشتن ات
صخره های دلم را
از هم شکافته

مثل همه زن هایی
که زندگی می کنند ، تا نمیرند
دوستت نداشتم

مثل همه زن هایی
که رهایت می کنند
تا عاشق بمانند و
بمیرند و زندگی کنند

مردی
که گهواره ی کودکی ام را
از نیل ، نگرفت
در ذرات تنم
ماه نابالغی ست
که با بسترم
همخوابه می شود و

سپیده دم
جنینی سرخ فام
از سرانگشتانم
زاییده .

Friday, March 4, 2011

دلم را خوش کرده ام
به فردایی
که می آید و
در بوسه هایش
ذوب می شود
هر چه از امروز
تهی ست

دلم را می تکانم و
لحظه ها را
آب می بَرد

دلم را بتکان !
در این میان
بارانی که نخواهد زد
تنها دل خوشی ام را
شخم می زند

لب هایت
بر بنفشه لب هایم
که می شکفد

می بوسی ام
و هزاره تمدن
در چرخ های آسیاب
شوش را
به آغوش می کشد .

Monday, January 17, 2011

پدر که از خانه بیرون ام کرد
هیچ نفهمیدم
موهایم
به پای کلماتی
سپید می شوند
که هیچ عاشقم نبوده اند
به پای مردانی
که کلمه – کلمه
از زنانگی ام
عبور می کردند

مثل بوسه هایی
که در بغض های گلویم
پیر شدند
هنوز در خواب هایم
راه می روند
حرف می زنند
کلماتی
که قربانی انگشت های منند
.

Monday, January 3, 2011

دارم با رگ دستم
روی تخت نعش کش می شوم
با پای راستم
که بعد خوابیدن با تو
خیابان از اتومبیل بیرون می شد
با پای چپم
سنگین طبل می زنم
باز دارم ترکش از لای انگشت هایم
بیرون می کشم
مغزم
کاسه سربی
که با صفحه کاغذ
همخوابگی نمی کند
من ازجنگ
با واژه ای
که مغزم را به سمباده
کشیده
کشیده شدم به شعر
راه نابلد کورکورانه !
با عصای یک دست
دست شدم
دست به دامن بوسه ای
که از رد گوشم / سوراخ سوراخ
گذشته
از جنون بودن ات
برگشته ام
لحظه
در دهانم / که قفل شده ام
درش قفل شده ام
کور شده

دارم با انگشت هایم
زندگی روی تنم می کشم
میم مرگ بر پوستت کشیدم
رگ دستم بریده با شعر
شیره ی نارس کلمه
تلخ در دهانم
به حجم خون

دارم از صورتم عبور می کنم
از طناب مغزم
کلمه به چوبه ی انگشت می کشی
تا به رگ ام باز ببازم
مچاله تر از کاغذ شده ام
پای چپم
طبل خالی
که از درزهای تنم
تابوت می کشی
بکش !
نفس هات را بروش !
بکش !
که زاییده شدی
در کلمه
کودکی دنبال رگ هایت می کشی
و شعر
تمامت نمی کند .