Saturday, August 7, 2010

دارم بازی می کنم
دارم با خودم بازی می کنم
دارم نقش خودم را بازی می کنم
روی تخت
با خودم همخوابه که می شوم
سطری از زندگی ام کشیده ام
یعنی تمام شخص های اول شخص های مفرد را
خودکارم
چراغ ام
کتابم
دارند در تاریکی مطلق اتاقم
تاریک می شوند
چشم هایت را به دیوارهایم بدوز !
من با کسی سر جنگ ندارم
و هر چه ترکش بوده سر سفره خانواده خورده ام
تا با خودکارم حرف می زنم
با چکه چکه های گلویم حرف میزنم
تاریکی مطلق اتاقم سرخ می شود بر این سطر
که از زندگی ام کشیده ام
جز خوابیدن در گور خودم بلد نبوده ام
تا یادم هست
من با هیچ کس سر جنگ نداشتم
حتی تو
که همین صفحه را باخته ای
و من دستانت را کنار می زنم
بنویسم....
اما انگشت هایت بزرگتر از چراغ و کتاب و خودکار منند !
یا دستت را کنار بکش
یا در انگشت هایم حلقه کن
یا اصلا بیا با هم بمیریم
دارم با نعش خودم بازی می کنم
روی تخت صندلی دیوار تخته سیاه
انتظار خودکارم را می کشی
و جوهر خشکیده اش
مثل ترک های گلویم
گرسنه است مثل ترکش هایی که بر سفره ی خانواده
زنگ خواهند زد !

دارم نقش خودم را بازی می کنم !

48 comments:

سارا بهرام زاده said...

سلام به دوستان عزیز . در محیط بلاگ اسپات در حین انتشار، فواصل در یک سطر بین کلمات حفظ نمی شود . لذا در اینجا سطرهایی که میان کلماتشان فاصله است را مجددا می نویسم. ممنونم از خوانش تان :

و هر چه ترکش بوده سر سفره خانواده ام خورده ام/.../تاریکی مطلق اتاقم سرخ می شود بر این سطر /.../ اما انگشت هایت بزرگتر از چراغ و کتاب و خودکار منند ! /.../روی تخت صندلی دیوار تخته سیاه/.../ گرسنه است مثل ترکش هایی که بر سفره خانواده ام/... .

فرهادکریمی said...

سلام

کتاب امروز 17/5/89 با پست سفارشی برای شما ارسال شد لطفن دریافتش را اطلاع دهید

اما دیدگاه کارشناسانه ی شما می تواند در ادامه ی این راه دشوار به کمک من بیاید منتظر نقد شما هستم

لیلا مهرپویا said...

سلام مرسی از دعوتت
شعر آغاز خوبی داشت در ادامه سطرهایی بودند که
می توانستیدآنها را بدون صدمه به شعر حذف کنید
در کل شعر شما انرژی داشت و این را بگم سعی کنیدهمیشه در تحت تاثیر شعرهای نمانید

کوروش همه خا نی said...

یکی از شاخصه ها ی زیبای شعر ات را رو کرده ای و با بازی زبانی و درونی به یک معیار سنجی خوش ساخت شعر را تمام کرده ای تبریک

فرهادکریمی said...

شعر دارای ساختار محکمی است و لایه های زبانی خوبی شکل گرفته اند .این به دلیل این است که بازی های زبانی در خدمت شعراند و بی هدف نیستند/ تبریک می گویم

مي نا درعلي said...

خواندم ساراجان .
ساختارش با چند شعر اخير ت متفاوت بود

چيزي مابين شعر هاي قبلي و شعر هاي اخير و اين تلفيق براي من دوست داشتني تر است .
فقط وا‍ژه ي "گلوم" مرا اذيت مي كرد شاد زي شاعر!.

حامد رحمتی said...

شعرتان را با علاقه خواندم به لحاظ محتوایی می شد تصورات غیرمنتظره ای داشت فکر می کنم جا برای کار زیاد بود.

شمس آقاجانی said...

سلام عزیز
چقدر شعر خوب شناختی

شمس آقاجانی said...

ببخشید
یک "را" جا افتاد

پژمان‌الماسی‌نیا said...

سینه به سینه‌ات دادم ای دشت
تا راز آویشن و سوسن و غزال...
بیش از این ستاره باید!
.
.
.
دعوت به مراسم خوانش «تقویم عقربه‌دار ماه‌های بهار»

عليرضاعباسي said...

درود بر شما خانم حسيني
وقتي اثر با همه تاكيدي كه بر ضماير شخصي دارد از وضعيت شخصي خارج مي شود يعني ذهن شاعر دغدغه هايي فراتر از احساسات فردي دارد و تجربه هايي در ذهن دارد كه از دغدغه هاي مشترك انساني سرچشمه مي گيرند . روزمرگي ها و همه آنچيزي كه عواطف انساني را به بغرنجي مي كشاند مي تواند دغدغه هايي ايجاد كند كه بازتابشان در شعر قدرت تاويل و همذات انگاري را براي مخاطب افزايش دهند حتي اگر راوي نقش خودش را در آنها پررنگ كرده باشد. خانم حسيني زبان شعر شما بدليل روايت مداري و برخورداري از عناصر و واژگان ملموس و عيني، زباني است صميمي كه مخاطب را در مراحل اوليه خوانش به لايه هاي دروني شعر هدايت مي كند و اين خود منجر به شكل گيري ابعاد تازه اي از تاويل و فهم گرديده است. از طرفي توجه شاعرانه شما به بيان واقعيت ها در شعرعلاوه بر ايجاد درگيري با درك المان هاي زيباشناختي اثر بطور همزمان ذهن خواننده را به نقاط قابل دركي سوق مي دهد كه مي توانند در زندگي انسان كنوني بعنوان امري مشترك از منظر تجربه يا استنباط تلقي شوند.
تخاطب خداي مهربانم ، از قوت شاعرانه سطرها كاسته چراكه به يكباره فضاي انتقادي اثررا به فضاي شكوه تنزل داده است . به نظر حذف اين تخاطب كه تياري به آن احساس نمي شود ، سير انتقادي را برجسته نگاه مي دارد و باعث خروج شعر از مبنلا شدن به وضعيتي مي شود كه در دل نوشته ها با آن مواجهيم.
شاد و پيروز باشيد . باميد ديدار

عليرضاعباسي said...

خانم بهرام زاده عزيز با عرض پوزش در كامنتي كه براي شما گذاشتم اسم سركار اشتباها خانم حسيني قيد شده ، عذر خواهي مي كنم لطفا اصلاح بفرماييد
ممنونم

می نا درعلی said...

سارای عزیز از اینکه اینقدر نظر دیگران برایت مهم است خوشحالم .
دوست عزیزم گفتم "گلوم" در این بافت شعری برای من مخاطب (فقط شاید من مخاطب) کمی ازار دهنده بود که من اگر بودم ترجبح می دادم از گلویم استفاده کنم تا تاکید بیشتر بر تلفظ و بر جایگاه گلو شود .
عزیزم نگران حرف من نباش که می دانم منتقدان و صاحب نظران قوی تر ازمن نظر بر شعرت داده اند .
تبریک بابت پیشرفت شعرهایت .
شاد زی شاعر

مسعود بيزارگيتي said...

قلم تان پرتوان تر باد .شعرشما با همه ي خشكي وترك گلوي تان ،پرباران بود. آكاهي بر نقش وكاركرد زبان امروز، در لحن نوشتار تان كاملا پيداست . موفق باشيد

حسین فاضلی said...

سلام شاعر می توانم بگویم از تخیل و خلاقیت و معاصر بودگی این شعر بسیار لذت بردم و شعر از سطوح معنایی مختلفی قابل بررسی است ... شما شاعرید سارای عزیز

و هر چه ترکش بوده سر سفره خانواده خورده ام

حسین فاضلی said...

سلام به نظر من هم از بعد معنایی و هم از بعد موسیقایی بهتر است البته این نظر بنده است در مورد نقد مفصلتر اگر آدرس ایمیل خود را برایم ارسال کنید تا بفرستم و در مورد کتابها کتابهایم را چند هفته پیش فرستادم باید رسیده باشه

Albert Lázaro-Tinaut said...

I invite you to read a text of the Iranian writer and poet Mohsen Emadi in Spanish and Farsi in my blog IMPEDIMENTA (http://impedimentatransit.blogspot.com/).
Best regards from Barcelona, Spain

Albert
http://transeuntenorte.blogspot.com/
http://transeuntquealbiraelnord.blogspot.com/
http://impedimentatransit.blogspot.com/

رضا یوسف زاده تهرانی said...

سلام.با شعری جدید از خودم منتظر نقد و نظرت شما هستم.
با احترام

سید مهدی موسوی said...

همیشه می خوانمت عزیز

نجمه زارعي said...

ساراي عزيز سلام
شعري از تو خواندم با ساختاري متفاوت و البته زيبا مثل هميشه ها يت
ببخش اگر كه دير اجابت شدي گلم ...برقرار بماني

فروهر said...

سلام خانم بهرام زاده. نظرمو قبلن گفته بودم مختصر. ولی دوباره می نویسم: همانطور که گفتم این اقرار به بازی کردن و نقش بازی کردن که سویه ای مدرن و نقادانه دارد کاملن کم هست در ادبیان ما . عمدتن ادبیات ما بر پایه اقرار اگر صورت گرفته است اقراری بوده حاوی شکسته نفسی ها و در پای معشوق افتاد ن ها یا در مقابل یک کل به نام خدا یا رب النوع قرار گرفتن. اما اقرار مدرن اقرار به صحنه نمایش هست .اما مساله ی این است که این تاکید بر بازی کردن نباید اون سویه ی مدرن اش را که عریانی سوزه است ار بین ببرد..:

فروهر said...

یکی از وجوه بارز یک وضعیت ادبی مدرن، فرورفتن در لایه های خود وبیرون پریدن از آن می باشد. در وضعیت ماقبل مدرن در خود فرو رفتن وجود داشت اما بیرون پریدن از آن عملن انجام نمی شد. اگر هم وجود داشت یا آنقدر جزیی بود که نمی شد رویش حساب باز کنیم یا به شکلی کاذب وجود داشت. سوژه ی ما قبل مدرن خودش را بیرون می آورد از خودش- البته اگر این اتفاق می افتاد- و در درون دیگری خودش را می چپاند که یا شاهد بود یا معشوقه ای دور از دسترس و عمدتا ساختگی وغیره. معشوقه ای که یک کل ِ سفت و سخت بود. در ادبیات مدرن، سوژه به سوژه بودن باید اقرار کند . اقرار بر این یعنی اقرار بر بازی ای که هست. البته در این بازی، کسی برنده یا بازنده نمی شود . مساله این نیست. مساله ی نمایش است. در فیلم گاو که من آن را نمایش ِ همین مساله می دانم (نمایش ِ نمایش) شخصیت اصلی فیلم یعنی مش حسن انگار با گاو خودش قرارند مساله ای را به اجرا بگذارند. یکی غایب بشود ویکی این غیبت را به نمایش بگذارد. مردم هم به عنوان تماشاگر تئاتری صحنه در نمایش شریکند. مش حسن به شهر می رود و در این حین گاو می میرد. مش حسن وقتی بر می گردد تبدیل به گاو می شود. مش حسن در واقع عریان می شود. البته این تبدیل با تبدیل سامسا در مسخ کافکا تفاوتهایی دارد. او به شهر رفته است. ( که در نقدی که دارم بر کتاب پس از بابل / شهریار وقفی پور می نویسم به ان اشاره خواده شد. کتابی که باید حتمن خوانده شود.)به نظر من اگر او به شهر نمی رفت این اتفاق نمی افتاد. کدام اتفاق ؟ : احضار تصویر. تصویری که (در ادبیات) از بین رفته است. یکی از مسائل بوف کور هم همین است: احضار تصویر از بین رفته. در بوف کور راوی انقدر به زن اثیری فکر می کند که ان را از بین می برد. بوف کور هم ادبیات اقرار است وهم اقرار ادبیات. اقراری که به سایه خودش می شود.(ادبیات اقرار) اقراری که که به حضور تصویر از بین رفته می شود (ادبیات اقرار). اما این اقرار از جنس نوشتن است . به همین خاطر بی رحم است . با صورت پلشتی به همراه خود دارد (مثل اینکه شی را از میان و گل ولای بیرون بکشیم).

فروهر said...

جمله ها هنگام نوشتن در این بخش به هم می ریزند!

حامد داراب said...

شاعري در شعر دوازده هجايي مشهوري مي گويد : روح وقلبمان را بزرگ كنيم همان طور كه مادر كودكش را بزرگ مي كند ، امروز دارم اين سخنان را به خاطر مي آورم و آرزو مي كنم ...
نــمـايـشعر و سينما ، تجديد مطلب شد .

محسن said...

درود
با 3 شعر کوتاه به روزم
منتظر نقد ارزشمند شما
شاهد نقادی بی نظیر شما در سایت استادیم بوده ام
شعر تان را بسیارپسندیدم
بدرود

محسن پوراسماعیل said...

ممنونم از حضورتان . در مورد شعر اول با شما موافقم اما در شعر دوم حذف کردن احساس بنظرم اهنگ را شعر را دچار مشکل می کند.سپاس از راهنمایتان

لیلا said...

سلام سارای عزیز
خوشحالم که با وبلاگ و شعرهایت آشنا شدم

با آرزوی بهترین ها
لیلا

Anonymous said...

و اما ششمین نقد بر (( یک دقیقه ی عصر )) به قلم آقای منصور خورشیدی

منصور خورشیدی: فرهادکریمی فصل تازه ای در شعر باز کرده است. کار او تقلیدی نیست، احتمال آن که بعدها کسی از او تقلید کند زمینه ی آن را شاعر فراهم کرده است.

Anonymous said...

و اما ششمین نقد بر (( یک دقیقه ی عصر )) به قلم آقای منصور خورشیدی

منصور خورشیدی: فرهادکریمی فصل تازه ای در شعر باز کرده است. کار او تقلیدی نیست، احتمال آن که بعدها کسی از او تقلید کند زمینه ی آن را شاعر فراهم کرده است.

حامد داراب said...

ممنون از اينكه تشريف آورديد و مطالعه نموديد
جاي تحسين داره : هرچه تركش بود سر سفره خانواده ام خوردم

سید مهدی موسوی said...

ممنونم از لطفت
راستی
کاش به پرشین بلاگ یا بلاگفا می رفتی
تا این مشکلات فواثل
و فونت
برطرف شود
و کامنت گذاشتن نیز آسانتر

پرستو ارسطو said...

بیش از هر نکته از لحن زنانه وکم پروای شعر خوشم آمد که با ساختاری محکم وزبانی متمایل به چند بعدی شدن در انتقال مفاهیم افت هایی غافلگیر کننده هست که بی تردید با ادیت دوباره هم به انسجام بهتر می انجامد وهم از بندهایی که فضا اشغال کرده اند کاسته میشود دغدغه های ذهن انسان مدار ات را محترم میدارم .

شعر خوبی خواندم و میدانم شعرهای بهتری هم در سرزمین سونات ها خواهم خواند

با پوزش از تاخیر کمی کسالت داشتم نازنین ا

پرستو ارسطو said...

بیش از هر نکته از لحن زنانه وکم پروای شعر خوشم آمد که با ساختاری محکم وزبانی متمایل به چند بعدی شدن در انتقال مفاهیم افت هایی غافلگیر کننده هست که بی تردید با ادیت دوباره هم به انسجام بهتر می انجامد وهم از بندهایی که فضا اشغال کرده اند کاسته میشود دغدغه های ذهن انسان مدار ات را محترم میدارم .

شعر خوبی خواندم و میدانم شعرهای بهتری هم در سرزمین سونات ها خواهم خواند

با پوزش از تاخیر کمی کسالت داشتم نازنین ا

مهر said...

شعر زیایی خواندم رفیق . لینکت هم اصلاح شد . فروزان باشی هماره !
..
..
..
اما رابطه­ی منِ شاعر و شعرم ، با سه نسل فاصله ، با نصرت رحمانی و شعر او چه گونه است ؟ آیا در این جا هم نوعی «عقده­ی ادیپی» عمل می­کند ؟ گمان نکنم . به چند دلیل : اول این که وقتی من و دیگر هم­نسلانم ، سیاه مشق­های­مان را می­نوشتیم ، نه شعر رحمانی و نه خود شاعر ، هیچ­یک ، حضور چشمگیری در «پیش­زمینه» نداشت ...

یاسر خسروی زاده said...

سلام. با قصه به روزم. از پنجره بیایید

یاد، گرفتن داشت و حرف که در نمی آمد
با نوشابه از گلو بالایش می آوردند

www.panjereyehamrah.persianblog.ir

فرهادکریمی said...

ممنون از توجه شما
خانم بهرام زاده با توجه به سطح بالای آشنایی شما با این نوع نگاه به شعر و زبان شعر رسمن از شما دعوت می کنم نقدی بر یک دقیقه ی عصر بنویسد

ماه گیر پیر said...

م م م م خوب بود دارم نقش خودم را بازی می کنم

کلک خیال انگیز said...

اما انگشت هایت بزرگتر از چراغ و کتاب و خودکار منند
----
زیبا و احساسی

لیلا صادقی said...

سلام سارای عزیز. شعر زیبا بود و پر احساس. بعضی سطرها کمی بیکار بودند، مثل این سطر
چشم هایت را به دیوارهایم بدوز
در کل شعر نقشی نداشتند و گویا فقط فضاسازی میکردند
ممنون از دعوت
شاد باشی

علی اسدالهی said...

سلام سارای عزیزم
ابتدا بگویم که شعرت را در وازنا دیدم و از آن وقت مشتری شدم/لینک کرده بود تورا
دیگر اینکه ممنونم که به من لطف داری و این باعث سرفرازی منه
شعرت را خواندم.من اگر بودم کمی "من" زدایی می کردم از این شعر تا روایت کمی متنوع تر شود
وجود ضمیر اول شخص به وفور کمی روال شعر رو کند کرده


اسداللهی.

آرش نصرت اللهي said...

دارم بازی می کنم
دارم با خودم بازی می کنم
دارم نقش خودم را بازی می کنم


شروع پر انرژي اين شعر برايم قابل توجه بود.
در ادامه اما نمي دانم مثل هميشه شما چرا مي پيچانيد آدم را و شعر را. به هر حال سطرهاي خوب و گهگاه هم اضافه اي در كار بود. با سپاس

عليرضاعباسي said...

درود بر شما
سركار خانم بهرام زاده
شما را به خوانش شعري دعوت مي كنم.
با احترام

میثم ریاحی said...

سلام سارای عزیز
همواره می خوانمت شاعر

مه . ی said...

سلام خانم بهرام زاده

شعر خوبی بود. جاندار و عزیز
لحظه هایی که شاعر خودش رابا محیطهای ساده در اجتماع بزرگتری وارد می کرد عزیز تر بود :
من با کسی سر جنگ ندارم
و هر چه ترکش بوده سر سفره خانواده خورده ام

با شما
مه ناز یوسفی

آرش نصرت اللهي said...

با درود خانم بهرام زاده!

فكر مي كنم فضاي ايجاد شده در اين كار، مصداق پيچيده شدن آن باشد اما براي روشن شدن قضيه مي آورم كه تعدد فعل ها در اين كار و نه در هر كاري، يكي از عوامل زيادتر بودن طول سطرها نسبت به طول فكرشان بوده است كه منجر به ايجاد فضاي پيچيده در كار بوده است. البته كلمات اضافه ي ديگري هم مي تواند باشد كه در مجموع فضاي كلي كار را پيچانده اند. به علاوه تكرار در اين كار و نه در كاري، منجر به پيچيده تر شدن آن شده است و فكر مي كنم بيش از حد مثلن از واژه ي خودكار، كار كشيده ايد به طوري كه حتا در چند سطر آخر تبديل به يك بازي شده است. لطفن توجه كنيد كه منظور من فرم كلي كار است و نه محتوايي كه مثلن در همان چند سطر آخر ساخته ايد و من هم از آن خوشم مي آيد. به هر حال خواندن كارهاي متعدد از شما ، انتظار بيشتري را در من به وجود مي آورد كه باعث مي شود كمي دقيق تر به اين كار نگاه كنم

چند سطر آخر را مدر زير مي آورم


دارم با نعش خودم بازی می کنم
روی تخت صندلی دیوار تخته سیاه
انتظار خودکارم را می کشی
و جوهر خشکیده اش
مثل ترک های گلویم
گرسنه است مثل ترکش هایی که بر سفره ی خانواده
زنگ خواهند زد !

دارم نقش خودم را بازی می کن

مینو نصرت said...

شعر نگاهی در آینه است و لحظه هایی که کلمه ها در جایگاه زبان سکوت را می شکنند.شاعر با تصویری که در آینه میبیند خود را مجهز کرده است . تصویری که زره جنگی بر تن ندارد و تمنای دیده شدن دارد .بازی نقش خود تا جائیکه مدام بر عکس شود دایره ای نمی سازد . اگر دایره را دنیا بنامیم ! حرکت از تصویر به دیدن نظاره گری که در حال تماشا است وجه شاعرانه ی شعر ر ا تشکیل میدهد و شاعراز شعر و شعر از شاعر قطع می گردد ، شاید بتوان نگفت شاعر منها می شود تا شعر به دنیابیاید . شاعر در تصویر یک شاخه گل کنار جوی آب بسیار موفق بوده است .
سلام

مینو نصرت said...

به نظر من شعر با نگاهی خود شیفته به جهان پیرامون خود نگاه میکند .این خلق در واقع نخستین خلق شکل گرفته در کودکی است و قابلیت های خوبی میتواند داشته باشد به یک شرط که در مقطع خودش از خودش جدا شود و والایش پیدا کند در این شعر به نظرم اینگونه بوده است . یعنی شاخه ی گل در آینه ی آب حضور خودش را میبیند . این حضور همانطور که شعر هم می گوید یک گونه بازی با تن خویش است در حقیقت عشق بازی با تن به خاطر لذت شهوانی خاصی است که فاعل و مفعول خود شاعر است . ثمره ی این معاشقه نیرویی است که به خود شاعر بازگشت میکند. حتی اگر این لذت توام با درد باشد که هیچ لذتی بدون درد شکل نمی گیرد دردی گزنده و شیرین .وقتی شاعردر حال بازی یکی از نقش های خودش است در حقیقت به گونه ای دارد از آن نقش خود فاصله می گیرد وبه زبانی دیگر آن نقش لو می رود یا افشا می شود . او در حال دیدن بازی خودش روی صحنه ی آب یا آینه است . یقینا شعر بعدی شما از انتهای این شعر آغاز خواهد شد . پس شاعر در این شعر میمیرد و در شعر دیگر متولد می شود این مرگ ها و تولد های مکرر در طول زندگی موجب تعالی شاعر و شعر می شوند و از بستر آلام او فراتر می روند . بازی برعکس است چون درحال تماشای خودش در آینه است . و میتوانیم تمام سطر هارا وارونه کنیم . شما در آینه عکسی را میبینید که بر عکس خودتان بازی میکند و این واژگونه دیدن یا برعکس دیدن به گونه ای به شاعر کمک میکند تا واقعیت حضور خودش را درک کند .شعر اگر فاقد چنین پیام هایی باشد ارزش چندانی ندارد و یک نوع تکرار خود است در بستر همیشه ی شاعر و قدرت یک وجب حرکت ندارد . یا به نوعی توصیف پیرامون شاعر است که باز در نهایت منجر به هیچ مفیدی نمی شود .

مینو نصرت said...

این پیرامون بدون پرواز اندیشه موجب درجا زدن خواهد شد . اما من در این شعر حرکت دیدم و یک گونه عبوراز مرحله ای به مرحله ای دیگر . البته شاید سطر هایی میتوانستند نباشند تا پیکر شعر برجسته تر شود ولی من در نگاهم به شعر دوستان به محتوی می نگرم و زبانی که شاعر با آن خواب میبیند.گرچه من در سطر " من دارم نقش خودم را بازی میکنم " هزاران فرد دیگر میبینم که میتواند جایگزین شاعر شود و شده است . اما قابلیت کلمه در این است که میتواند مدام از هسته ی مرکزی خودش متولد گردد و جهان پیش از خود را تخریب سازد . این شعر در پروسه ی پرده برداری از خودش ، میدان های بی شماری خلق میکند که " من " شاعر آن را صحنه گردانی میکند جوری که دور از ذهن نیست اگر من خواننده سطر آخر را اینگونه بخوانم : دارم نقش دیگران را بازی میکنم ، یا دیگران دارند نقش مرا بازی میکنند یا .... به هرحال ما سرگذشتی داریم که تنها با زبان قابل بحث و بیان است و نادیده گرفتن زبان در شعر جرم است . هرچند زبان وقتی از ریشه خود را نمایان میکند بدون شک دارای فرم زیبایا زشت خود است پس بهتر است رهایش کنیم تا خود فرم را خلق کند همچنان که شاعر شعر را.
سلام