ذرات گرد و غبار
وفادار
اتاق را به آغوش کشیده
و خاک
بی هیچ فاصله ای کاذب
میز را لمس می کند
مثل سلول های خاکستری جمجمه
با گوشت و خون و پوست
در مویرگ های مشبک
تولید مثل می کنند
مَثَل قصه ای ست
که روایتش
به سه نقطه
ختم می شود
. . .
در باز شد
دست های تخت
به پاهایم
نپیچید
اتاق را مرور می کنم
با آرام بخشی
که دست و پاهایم
را جا به جا می کند
بر پیاده روی پتو
کتاب ها به راه افتاده اند
و سقف
تظاهراتش را
سایه به سایه
در دندانهایش می تراشد
روزنامه های باطله
تئوری هایشان را بلند بلند می خوانند
و سطح میز
تا پای صندلی
ارتفاع پاییز امسال را هم ورق می زند
کف اتاق
به دست هایم
خیره مانده
پیانویی
که با پاندول ساعت
با پروانه های بی سر
حرف می زند
اتاق را خواب می بینم
از ترس زنگ گوشی
دستگیره ی در
درِ خواب ام را باز می کند
باز پاییزهای پیشرو
تابستان را
در شرجی تخت
دست هایش می تکاند
خداحافظی را به انتهای همین سطر
سیگاری نکشیده ام
قلمی نتراشیده ام
می ترسم باز از زنگ گوشی
می ترسم از دستگیره و باز کردن در
و پروانه ها
از دریچه های پنجره
با سقف ،
در کف اتاق
تبخیر می شوند .
وفادار
اتاق را به آغوش کشیده
و خاک
بی هیچ فاصله ای کاذب
میز را لمس می کند
مثل سلول های خاکستری جمجمه
با گوشت و خون و پوست
در مویرگ های مشبک
تولید مثل می کنند
مَثَل قصه ای ست
که روایتش
به سه نقطه
ختم می شود
. . .
در باز شد
دست های تخت
به پاهایم
نپیچید
اتاق را مرور می کنم
با آرام بخشی
که دست و پاهایم
را جا به جا می کند
بر پیاده روی پتو
کتاب ها به راه افتاده اند
و سقف
تظاهراتش را
سایه به سایه
در دندانهایش می تراشد
روزنامه های باطله
تئوری هایشان را بلند بلند می خوانند
و سطح میز
تا پای صندلی
ارتفاع پاییز امسال را هم ورق می زند
کف اتاق
به دست هایم
خیره مانده
پیانویی
که با پاندول ساعت
با پروانه های بی سر
حرف می زند
اتاق را خواب می بینم
از ترس زنگ گوشی
دستگیره ی در
درِ خواب ام را باز می کند
باز پاییزهای پیشرو
تابستان را
در شرجی تخت
دست هایش می تکاند
خداحافظی را به انتهای همین سطر
سیگاری نکشیده ام
قلمی نتراشیده ام
می ترسم باز از زنگ گوشی
می ترسم از دستگیره و باز کردن در
و پروانه ها
از دریچه های پنجره
با سقف ،
در کف اتاق
تبخیر می شوند .
6 comments:
سلام سارای عزیز
شعرهای بهتری از شما خوانده ام و این کار به نسبت زیاده گوئی دارد و از زبان کارهای قبل فاصله گرفته
امیدوارم که باز هم بخوانمتان.
موفق باشید.
با باران سپید موافقم
موفق باشی
مردی که عمرش
بی تو به سر شد
دیونه بود و
دیونه تر شد
با این که عشقی
از تو نمی دید
با سایه تو
مرد سفر شد
بهنامخدا و كربلا
شاعر گرامي
اينجا قدمگاه عشق است و شما وارثان آب و خرد و روشني
كه سخنگفتن درباره امامحسين (ع) و واقعه تفديده كربلا، برايتان به نفس كشيدن ميماند كه گرچه مكرر است اما براي ادامه حيات ضروري است.
از اين رو، با دلي ابري و دو چشم باراني، شرح عشقي در خاك سبز كربلا سروده و نغمهاي عاشورايي براي دلهايي كربلايي سر دادهام تا گردنآويز اشكهايي يكريز را بر گردن دلدادههاي اين امام همام بياويزم كه:
حسين (ع) آب را تشنه كرد و زندگي بخشيد.
برويم سر پياله اول:
اينجا قدمگاه عشق است و حضور سبز شما، فرصت سبزي است تا در غياب هرچه سكوت، از نيزار گريهها، 72 بيت مرثيه باران سر دهيم.
در زمزمههاي شب يلدا، منتظر حضور سبز شما هستم.
http://youngresearcher.blogfa.com/
برای خوانش شعر تازه ای دعوتید
سلام سارا جان
چند روز پیش انگار وبلاگت حذف شده بود ...
به هر حال خوشحالم که دوباره هستی
Post a Comment