Monday, December 20, 2010


از دست لباس ها بهانه نگیر
استخوانها
تیر که می کشند در گوش هایم
دهانت را
قفل می کنم
حرف هایت را
دفن ،
صدایت را
که درمغز استخوانم / خانه کرده
تن هایی را
که پوشیده ام
مفصل ها را
به دندان بگیر !

قلبم را می تراشم
صدایت را که کشیده ام
از سیم های برق ، تلفن . . .
از سفیدی کاغذ می ترسم
از خاموشی نفس هایت در گوشی
مرزها را
که پاره کردی
لباس ها را
دفن کن !
تنم را وطنم .

10 comments:

سیاوش جلیلیان said...

سلام
مرسی از دعوت ..............
خوانده شدید......تخیل را خوب به کار گرفته اید اما در زبان هنوز جای کار هست.
پیروز

سیده زینب اطهری said...

سلام
به روزم با
تن/ها...های من...

مینو نصرت said...

آنچه در این شعر توجه را به خود جلب میکند چشم انداز تاریک آن است . شاید بگوییم آنچه در پیرامون شاعر خود را به چشمان می کوبد چیزی جز یاس و سیاهی نیست ولی من فکر میکنم باور ما از دنیای بیرونی بدون تردید با اندوخته های درونی ما پیوند دارد و غفلت از یکی موجب درشتنمایی دیگری خواهد شد. شعر از یک سو نگری در رنج است و شاعر بیشتر از واژگان رایج برای بیان اندیشه ی خود سود می برد. این در حالی است که هر فرد به مقدار قابل تاملی واژگانی مخصوص به خود را در جان خویش ذخیره دارد، واژگانی که اسم اعظم اویند و بمحض کاربرد بدل به جادویی برای دگربینی و دگرگونی در اندیشه می شوند. شعر شبیه زنی است که در نه توی خود قفل گشته و مدام برای استتاری تازه گوشه و کنار را می گردد. و در پایان نه تنها خود را بلکه وطن اش را نیز تسلیم میکند. استعاره تن زن و وطن به دلیل خصلت زنانه ای که دارند از دیرباز مانند دو تصویر در یک قاب مفهومی یکسان را تداعی می کند. سرزمینی که مدام در معرض حملات و تجاوز بیگانه هاست و نیز زنی که همچون کالائی در این معادلات دست به دست می شود و او نیز غنیمت اینگونه تاخت و تاز ها بوده است. شاعر با تعمیم گذشته و حال، گویا دست از مبارزه برداشته و تن و وطن را به جای گماردن به تلاشی هزاران باره برای رهایی ترجیح میدهد مدفون سازد. از پیش مرده انگاشتن تلاشی بیهوده است تا زخم را همچنان باز نگاه دارد.
سلام

فرهادکریمی said...

سلام

سیوو کردم با دقت می خوانمت ممنون

خیری said...

سلام

آشنا درجا زدن است قدری جسارت چاشنی کار کنی شعرهای ماندگاری خواهی داشت
قلم ات نویسا

علي فتحي مقدم said...

بيادر من خواب ديده است...

علي فتحي مقدم said...

سارا جان شما شاعر توانايي هستي به خصوص كه در پاره اي از مواقع سطح مخيل زبانت را با انرژي ديدم...منون دوست شاعر

سارا سرایی said...

سیزده دی،نیما رفت؛ پانزده دی، فروغ آمد. در این رفت و آمد غریب، یادشان گرامی

سارا سرایی said...

سلام
این شعر من است که برایت می نویسم:
چه سخاوتمندند
سیم های برق
سیم های تلفن
صدای تو را به من می رسانند
کلمات تو
چشم های تو را...

و البته این شعر ادامه دارد اما مجالش اینجا نیست عزیزم
می خواستم شباهت جان هایمان را تو هم حس کنی
مراقب جان نازنینت باش شاعر
با مهر

سارا سرایی said...

بابت این پیوند مبارک از تو سپاسگزارم سارا
من هم عزیزم تو را به جان "چون آدمک"پیوند زدم تا همیشه با هم باشیم